مزخرفات

میوه هایی ناچیز از نهال کوچک وجودم

مزخرفات

میوه هایی ناچیز از نهال کوچک وجودم

مزخرفات

سلام. این تصویر کودک درونم است!
مطالبی بس در گونه ی خود، نادر که باید با آب طلا نوشت؛ از بس که مزخرف اند!

نویسندگان
  • ۰
  • ۰

ز گهواره تا گور، همسر بجوی

  امروز افتخار مصاحبه با یک کاندیدای مجلس شورای اسلامی که اصرار داشت نامش فاش و عکسش چاپ شود را داشتیم!

مصاحبه گر: لطفاً اندکی در خصوص شعار انتخاباتی خود (ز گهواره تا گور، همسر بجوی) توضیح بفرمایید.

کاندیدا: با سلام بر شهدای انقلاب، شهدای آزادی، شهدای جمهوری، شهدای تهران‌پارس و شهدای سایر مناطق تهران و استان‌های تابعه (!) و درود و بدرود بر مردم شناسنامه‌دار و باسوادی که به من رأی خواهند داد... ببخشید؛ سؤالتان را فراموش کردم.

مصاحبه گر: عرض کردم معنای شعار شما چیست؟

کاندیدا: من برای بالا بردن آمار ازدواج در کشور، برنامه‌ای 100 در 100 تضمینی دارم و ظرف یک دوره‌ی نمایندگی چهارساله، به حول و قوّه‌ی الاهی، خودم به تنهایی و بدون اسراف بیت المال، آمار ازدواج را 40 در 100 افزایش خواهم داد. طرح پیشنهادی من، «ازدواج به نمایندگی» نام دارد که این طرح را در سازمان ثبت اختراع، به نام خودم به ثبت خواهم رساند.

این طرح چند مرحله دارد: در مرحله‌ی اوّل، همه‌ی خانم‌هایی که قصد ازدواج دارند، خود را به دیوار مهربانی آویزان می‌کنند. سپس، مردانی که قصد ازدواج دارند، خانم مورد علاقه‌ی خود را انتخاب می‌کنند.

مصاحبه گر: عجب طرح خردمندانه‌ای!

کاندیدا: اجازه بدهید؛ ادامه دارد. در مرحله‌ی بعد، این آقا باید دست آن خانم را بگیرد و به دفتر من بیاید. البته چون نامحرم هستند، باید دستکش بپوشند! و امّا مرحله‌ی پایانی: من این خانم را به عقد خودم در می‌آورم و آن آقا هم تمامی خرج و مخارج آن خانم را تا وقتی که همسر من است باید بپردازد.

مصاحبه گر: فکر نمی‌کنید زحمتتان می‌شود؟

کاندیدا: نه آقا! این چه حرفی است؟! من خودم را وقف این مردم کرده‌ام و حاضرم برای کشورم، این همه زن را در دفتر خودم جا بدهم و زحمتشان را تحمّل کنم. اصلاً هم قابل ملّت شریف ایران را ندارد.

مصاحبه گر: اما طبق احکام اسلام، بیش‌تر از چهار همسر که نمی‌توانید اختیار کنید!

کاندیدا: آقا این اُمُّل‌بازی‌ها از شما بعید است! مگر 1400 سال پیش، اصلاً مجلس و نماینده‌ی مجلس وجود داشت؟! این‌ها اقتضائات زمان و مکان است. چه اشکالی دارد اگر من با اختیار خودم بخواهم خود را فدای کشورم کنم؟! از دیوار مردم که نمی‌خواهم بالا بروم!

  • سید محمد میرلوحی
  • ۱
  • ۱

   «یلدا»، شبی است که فقط به خاطر چند لحظه بلندتر بودن از سایر شب‌ها، جمعی را به خود مشغول کرده است. بعضی را تا پاسی از شب به میهمانی و تشریفات و اسراف و...؛ عده‌ای را به مطلب‌نویسی و چاپ ویژه‌نامه و اسراف کاغذ و...؛ صدا و سیما را به تهیه‌ی ویژه‌نامه و دعوت میهمانان گران‌قیمت و اسراف بیت المال و...؛ خیابان‌ها را به شلوغی و ترافیک سنگین و آلودگی و اسراف بنزین و...؛ عده‌ای را هم به...!

   «یلدا»، آدم را یاد بعضی انسان‌ها می‌اندازد که به خاطر چند ساعت یا چند روز یا چند سال بزرگ‌تر بودن، چند خط یا چند صفحه یا چند جلد بیش‌تر کتاب خواندن، چند ریال یا چند تومان یا چند دلار پول‌دارتر بودن، چند میلی‌متر یا چند سانتی‌متر یا چند متر (!) بلندقدتر بودن، چند...تر بودن، به خودشان حق می‌دهند خودخواه و خودبرتربین باشند؛ گویی از دماغ فیل افتاده‌اند؛ نَه ابرویی بالای چشم‌شان وجود دارد و نَه اسبشان، یابوست[1]!


[1] اشاره است به سه ضرب المثل: طرف انگار از دماغ فیل افتاده است! به طرف نمی‌شود گفت بالای چشمش ابروست! به اسب شاه گفته‌اند یابو!

  • سید محمد میرلوحی
  • ۱
  • ۱

   در بررسی‌های تاریخی خود به این نتیجه رسیدم که تاریخچه‌ی سامانه (همان «سیستم» در بیان غربی‌ها و غرب‌زده‌ها!) گلستان به قرن چهارم هجری یا حتّی قبل‌تر باز می‌گردد. تعدادی از شواهد تاریخی را از مقابل دیدگان مشتاق شما می‌گذرانیم:

·           قدیمی‌ترین سرنخی که به دست ما رسیده، مصرعی از حکیم ابوالقاسم فردوسی (قرن چهارم) می‌باشد: «گلستان چین با 40 اوستاد». اشاره به ارائه‌ی 40 استاد برای یک درس دارد و ظاهراً ناراحت است که چرا دانشجو این‌قدر باید سر در گُم باشد و نداند که درسش را با کدام استاد بردارد! شاید همان‌جا دست به دعا برداشته و از پروردگار خویش درخواست کرده که هر درس فقط با یک استاد ارائه شود تا دانشجویان دغدغه‌ی اتخاب استاد را نداشته باشند و تنها دغدغه‌ی آنان درس باشد و درس! دعایی که که چون جناب فردوسی زمان و مکان آن را مشخص نکرده بود، امروز در حقّ ما مستجاب شده است! مانند دعای باران که ما دعا می‌کنیم و ژاپن را سیل می‌برد!

   البته از آن‌جایی که چینی‌ها معمولاً در بیش‌تر زمینه‌ها از روی دست کشورهای دیگر تقلید می‌کنند، قطعاً پیش از این‌ها در نقطه‌ی دیگری از جهان از این سامانه بهره‌برداری شده بوده است.

·        در اشعار جناب خاقانی (قرن ششم):

ü     به نظر می‌رسد ایشان این شعر را پس از مشاهده‌ی نمره‌های پایین خود در سامانه‌ی گلستان، سروده باشند:

«هر زمانی بر دلم باری رسد      وز جهان بر جانم آزاری رسد

چشم اگر بر گلستانی افکنم       از ره گوشم به دل خاری رسد»

ü     در جای دیگری نیز هنگامی که به دلیل نقص فنّی و... دسترسی وی به این سامانه، ممنوع شده بود و به قول خودمان، اَکانت او را بسته بودند، سروده است: «عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند»

·        در بیان جناب مولوی (قرن هفتم):

ü     هنگامی که این شاعر پرآوازه به دلیل قطع بودن دسترسی یک تن از هم‌کلاسیانش به اینترنت، می‌خواسته برای او نیز انتخاب واحد کند، با عجله گفته است رمز عبورت را بگو تا دیر نشده: «راز گلستان برگو برگو»

ü     در جایی دیگر به مسئولان محترمِ دانشگاه که با زحمات شبانه این سامانه‌ی کاملاً جامع را فراهم فرموده‌اند اشاره دارد: «پیشوا و رهنمای گلستان»

·        شیخ اجل، سعدی شیرازی (قرن هفتم):

ü     ایشان ظاهراً در ابتدا به دلیل پایین بودن سرعت و دشواری دسترسی به این سامانه، گلایه‌مند بوده و سروده است: «تا بنالیم در گلستانت». اما پس از چندی که به همت مسئولان محترم مشکل‌ها مرتفع شده و برای جلوگیری از روسیاهی در تاریخ از جناب سعدی درخواست شعری در ستایش سامانه‌ی گلستان کرده‌اند، شاعر خوش‌ذوق شیرازی برای دل‌خوشی مسئولان زحمت‌کش و هم‌چنین برای این‌که مبادا دسترسی‌اش به سامانه، بسته شود، فرموده است: «وین گلستان همیشه خوش باشد»!

ü     هنگامی که یکی از اساتید محترم، نمره‌ها را در سامانه‌ی گلستان وارد کرده نیز برای این‌که به هم‌اتاقی‌اش بگوید برو نمره‌ات را ببین، خطاب به او سروده است: «یکی به حکم نظر، پای در گلستان نِه».

·        وحشی (قرن 10): ایشان هم از بس انسان چشم‌پاکی بوده است، فرموده من هرگز وارد سامانه‌ی کسی نمی‌شوم و هنگامی هم که کسی در حال مشاهده‌ی تعداد غیبت‌ها یا نمره‌های خود است، هرگز به صفحه‌ی نمایشگر وی نگاه نمی‌کنم: «من و از دور، تماشای گلستان کسی»! عجیب است که در قرن دهم، انسان‌ها این موضوع را می‌فهمیدند، اما اکنون که در قرن پانزدهم به سر می‌بریم، هنوز بعضی به زشتیِ این نگاه‌های دزدکی پی نبرده‌اند!

·         جناب بیدل دهلوی (قرن 12): ایشان هم انتقاد خود به نظام آموزشی کشور و نظام گلستان را این‌گونه بیان می‌کند: «زین گلستان، درس دیدار که می خوانیم ما»! ظاهراً شاعر محترم نیز آن زمان فهمیده بود که با این نظام آموزشی نمی‌توان به جایی رسید؛ اما هنوز هم بعضی آقایان از فهم این مسئله، عاجزند!

·        حضرت امام خمینی(ره): از آن‌جایی که در کشور ما، همه در برابر قانون یکسان هستند و هیچ‌گونه تبعیضی میان افراد نیست، ممکن است دسترسی بالاترین مقام یک کشور نیز به این سامانه، به دلایلی مشخص یا نامشخص، بسته شود! چنان‌که دسترسی حضرت امام نیز بسته شده بود و هنگامی که تمامی هم‌کلاسی‌های ایشان به سامانه دسترسی داشته‌اند و ایشان از این نعمت محروم بوده‌اند، با حسرت تمام سروده‌اند: «یاران تمام، طرف گلستان و من خموش»!

  • سید محمد میرلوحی
  • ۱
  • ۳

از همان روزهای شکل‌گیری فتنه‌ی 88 آقایانی که خیلی به نجس و پاکی همه چیز حساس می‌باشند و وسواس خاصی به این مباحث دارند، گیر داده‌اند که آقـــا! بیایید فتنه و فتنه‌گران را تطهیر کنیم تا همه پاک باشند و به راحتی بتوانند در محافل عمومی و خصوصی حضور داشته باشند و ملت قهرمان ایران، از اضافات (!) وجودی ایشان بهره‌ی کافی و وافی و صافی را ببرند.

تلاش این آقایان دلسوز در جهت اصلاحات هرگونه ناپاکی از کشور را ارج می‌نهیم. اگر یک کار شایسته و دارای منفعت عمومی هم انجام داده باشند، جز این نیست. اصلا اگر در یک موضوع با هم تفاهم داشته باشیم، همین است! اما برای تطهیر این آقایان باید به رساله‌های عملیه رجوع کنیم. اقسام مطهرات (پاک‌کننده‌ها):

·        آب: با توجه به تعداد بالای اصحاب فتنه و کمبود آبی که جهان از آن رنج می‌برد، به نظر می‌رسد اگر تمام آب موجود در دنیا را هم به این کار اختصاص دهیم، باز هم آب کم می‌آوریم و ممکن است به دلیل مصرف بالا، آب‌های کشور را بلوکه کنند و مجبور شویم در مذاکرات با 1+5 آب‌های خودمان را هم گدایی کنیم! به علاوه‌ی این‌که خود فتنه‌گران هم از بس به فکر مردم هستند و لحظه‌ای نیست که غصه‌ی مردم را نخورند، قظعاً راضی نیستند که مردم جهان (مخصوصاً دوستان خودشان) تشنگی بکشند تا چند نفر پاک شوند. پس این روش، کارایی لازم را ندارد و ناچاریم از روش دیگری برای تطهیر استفاده کنیم؛ چون جایی که آب نیست، تیمم جایز است.

·        خاک: این آقایان به اندازه‌ی کافی، خاک بر سر هستند و دیگر خاک بر ایشان، تأثیری ندارد! این گزینه نیز از روی میز حذف شد.

·        استحاله: اگر بخواهیم از این روش استفاده کنیم، باید ایشان را بسوزانیم تا خاکسترشان پاک باشد. این روش به دلیل سازگار نبودن با محیط زیست و آلوده شدن هوا، کارآمد نیست. هم‌چنین می‌توان ایشان را در دریاچه‌ی نمک انداخت تا تبدیل به نمک شده، پاک شوند. در این صورت، تمام مردم نمک‌گیر آنان می‌شوند و خیلی بد می‌شود! پس سایر روش‌ها را امتحان می‌کنیم.

·        زمین: به دلیل این‌که بعضی از این آقایان، زمین‌خواران خوبی هم هستند و از بس زمین خورده‌اند، دیگر اشباع شده‌اند و حالشان از هرچه زمین است، به هم می‌خورد، از این روش استفاده نمی‌کنیم. بهتر است آقایان اندکی هم به جای زمین، در آسمان‌ها سیر کنند و به عوالم بالا نیز نیم‌نگاهی داشته باشند! البته کار دشواری هم هست؛ چوب این زمین، عجیب، چسبناک است و انصافاً خیلی هم می‌چسبد!

·        آفتاب: آقایان را به جزایر قناری بفرستیم تا لب ساحل دراز بکشند و آفتاب بگیرند و برنزه شوند و... ! البته چون به اندازه‌ی کافی، رویشان سیاه است، از این روش، بهره ای نخواهیم جست!

·        برطرف شدن عین نجاست: فتنه را انکار کنیم و بگوییم اصلا کدام فتنه؟! اصلا فتنه را با کدام «ف» می‌نویسند؟ فتنه اگر هم بوده، خارج مرزها بوده و رسانه‌های غربی، بی‌خود شلوغش کرده‌اند! این آقایان، پاک‌ترین انسان‌ها هستند و با خداوند و فرشتگان، عکس دسته‌جمعی دارند! یا مانند یکی از دوستان که به جای فتنه، می‌گفت: «انقلاب مردمی»! البته این بنده‌ی خدا هم تقصیری نداشت؛ چون خیال می‌کرد هر وقت روی پشت بام‌ها «الله اکبر» بگویند، یعنی انقلاب شده است. از برداشت غلط این برادرمان، نتیجه می‌گیریم که انسان نباید تاریخ بخواند تا به اشتباه نیفتد و هر اتفاقی که می‌افتد را با یک اتفاقی که در گذشته رخ داده، قیاس نکند و به نتایج ناامید کننده نرسد! دقت بفرمایید!

_ نتیجه‌گیری: خوانندگان محترم، شاهد بودند که ما چه‌قدر در جهت نجاست‌زدایی از فتنه، تلاش صادقانه‌ی خود را مبذول داشتیم، اما نشد که نشد! ظاهراً این فتنه، پاک شدنی نیست؛ همان‌طوری که سیاهی زغال، پس از زمستان، برطرف نمی‌شود!


  • سید محمد میرلوحی
  • ۱
  • ۳

   جناب آقای دکتر «کمال هم‌دردی» که پیشانی مبارک خود را در بالابر (آسانسور) دانشگاه، چین و چروک انداخته است و اکنون پس از بازنشستگی، دانشگاه «امیدواران» را تأسیس کرده تا کسی از کسب علم و فضل و کمالات و البته مدارک عالیه (!) ناامید نشود، در تازه‌ترین اقدام خود بخشنامه‌ی اسلامی‌سازی دانشگاه را به شرح زیر به تمامی نهادهای دانشگاه ابلاغ فرموده است:

1- فضای دانشگاه اسلامی باید سرشار از لبریز و پر از مملوّ باشد؛ پس دانشجوها باید تحرک بالایی داشته باشند؛ البته به شرطی که حرکاتشان، خطّ قرمزِ حرکات موزون را پاره نکند.

2- مزیّن شدن تمامی سربرگ‌های دانشگاه و سردر دانشگاه به «دانشگاه کاملاً اسلامی امیدواران». اسلامی را درشت‌تر بنویسند تا کور شود هر آن‌که نتواند دید.

3- ظاهر انسان قطعاً بر باطن وی اثر دارد؛ شاعر بی‌کار نبوده که سروده است: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». پس ورود خواهران با چادر مشکی و برادرها با ریش بلند، لباس‌های گشاد و آستین‌دار و پاچه‌دار، الزامی می‌باشد.

   تبصره‌ی 1: ورود خواهران محترم به دفتر رییس دانشگاه حتی بدون حجاب نیز جایز است؛ چون هم بنده دکتر می‌باشم و از قدیم گفته‌اند دکتر از پدر و مادر آدم هم محرم‌تر است و هم این‌که این عزیزان همانند دخترانم هستند و باید پیش بنده احساس راحتی بکنند.

تبصره‌ی 2: دربان دانشگاه موظف به فراهم آوردن اقلام زیر در ورودی دانشگاه می‌باشد:

ü     چادر مشکی پررنگ و گشاد؛ نه از آن چادرهایی که از پوست پیاز هم نازک‌تر است.

ü     ریش مصنوعی برای پسرهایی که ریششان صِدق نمی‌کند.

ü     ابروهای مصنوعی کَت و کلفت برای دخترانی که دست به ابروهایشان برده‌اند؛ برای این‌که یاد بگیرند کاری که مخصوص پسرهاست را انجام ندهند!

4- روی تمامی خوراکی‌های موجود در دانشگاه، نشان «حلال» درج شود.

5- اضافه شدن یک درس پنج واحدی اجباری برای تمامی رشته‌ها به نام «دانشگاه دینی». دقت کنید که عنوان درس، دانشگاه دینی باشد؛ نه «دین دانشگاهی».

6- از آن‌جایی که دانشجوهای امروز، مدیران فردا هستند، پس باید از امروز تمرین مدیریت کنند. یعنی کت و شلوار سِت بپوشند، کیف (بهتر است تمام چرم باشد) به دست بگیرند، همیشه در حال مکالمه با تلفن همراه باشند و دیر سر قرارها حاضر شوند تا نشان دهند که چه‌قدر سرشان شلوغ است. البته برای این‌که مدیریت اسلامی باشد، کروات نزنند، کیفشان از پوست حیوان حرام‌گوشت درست نشده باشد و تلفن همراهشان تولید داخل باشد تا مبادا دستشان را جای دست نجس کافری بگذارند.

7- در پی تحقق سیاست‌های اقتصاد مقاومتی و رونق تولید ملّی-مذهبی، لباس تمامی دانشجوها (حتی لباس‌های زیر) باید تولید داخل باشد. هر کدام از لباس‌های ایشان که چنین نباشد، از اندام بی‌قواره‌اش خارج شده، همانند پرچم رژیم صهیونیستی سوزانده می‌شود. دانشجوی متخلف نیز با همان وضعیت (بدون لباس) در دانشگاه گردانده می‌شود تا دیگران درس عبرت بگیرند. در همین راستا، تمامی نمره‌های دانشجویی که با خودکار خارجی به پرسش‌های امتحان‌ها پاسخ گفته است، صفر می‌شود.

8- به دلیل بهتر بودن علم از ثروت، دانشجوها باید تمام ثروتشان که البته هیچ ارزشی ندارد را به دانشگاه بدهند و ما در عوض، آنان را از دریای جوشان علم خویش سیراب می‌کنیم و ما به التفاوت آن هم نوش جانشان. شعار ما این است: «پول بیار، مدرک ببر».

  • سید محمد میرلوحی
  • ۱
  • ۲

مدرسه ی غدیر

امیدوارم عید عزیز غدیر برای همه واقعاً «عید» بوده باشد؛ حتی شما دوست عزیز!

الحمد لله امسال هم توفیق عیدی دادن و البته عیدی گرفتن (!) در بزرگ ترین عید جهان، نصیب خیلی ها شد.

درسی از مدرسه ی غدیر: بعضی از سادات محترم، یک روز در سال، غیب می شوند و آن هم اتفاقاً همین امروز است! چرا؟ چون موفق به تهیه ی پول نو نشده اند و از رو به رو شدن با مردم که خواهان عیدی هستند، شرمناک می باشند. اما ساداتی که به هر طریقی (به ما مربوط نیست!) موفق به کسب این مهم شده اند، سرشان را بالا، بالا و بالاتر می گیرند و در همه ی اجتماعات حاضر می شوند و با رویی گشاده به استقبال تمامی مسلمانان جهان می روند. روز قیامت نیز همین گونه است. کسانی که با توشه ای پر از اعمال صالح، وارد قیامت می شوند، سرشان بالاست و برای محاسبه، لحظه شماری می کنند و بدا به حال صاحبان توشه های پر از خالی!

  • سید محمد میرلوحی
  • ۰
  • ۲

   با عرض پوزش از تمامی تحلیل گران شریف، ظریف، لطیف، نحیف، سخیف، کثیف و... که قادر به تحلیل یک مسابقه ی فوتبال 90 دقیقه ای (که البته سه امتیاز هم بیش تر ندارد!) در 90 روز یا حتی بیش تر می باشند، تقدیم می شود:

در حسرت یک جام، جهانی سرِ کار

یک تن شده مصدوم و یکی هم بیمار

با لطف رسانه ها و این مطبوعات

تحلیل گری هم شده یک پیشه و کار!

خوشحالیم که چیز دیگه ای از ارزش های فوتبال کشورمان در جام جهانی کم نشد!

  • سید محمد میرلوحی
  • ۰
  • ۱

   بهار امتحانات هم تقرباً هم‌زمان با بهار طبیعت به پایان رسید. اما گرمای تابستان با سردی فضای آموزشی کشور، هم‌زمان شده است.

   کاش می‌شد برای امتحانات هم جشن گل‌ریزان برگزار کرد! جشن آزادی علم‌آموزان از دست زندانی به نام دانشگاه / مدرسه و شکنجه‌ای به نام امتحان! شاید هم رهایی دانشگاه / مدرسه از دست دانشجوها برای این‌که خالی شود و یک نَفَس راحتی بکشد!

  • خطاب به نمره‌گرایان که اگر بدانند پایین‌ترین نمره‌ی یک استاد، 19 است، کلّاً قید درس خواندن را می‌زنند و هم چنین خطاب به کسانی که برای یک نمره حاضرند به هر کاری دست بزنند و هر چیزی را بخورند (مثلاً پاچه ی استاد را) و هر چیزی را بکشند (مثلاً ناز استاد را) و قید هر چیزی را بزنند (مثلاً عزت نفس را) :

ای بی خردان! نمره ی بالا هیچ است / و آن 20 گرفتن به تمنّا هیچ است

خوش باش که 10 و 20 فرقی نکند /  نمره همه هیچ است، چو دنیا هیچ است

  • مناجات بعد از امتحانات:

آنان که صفر را به نظر، بیست‌ها کنند         کاشکی به نمره‌های منم یک نیگا کنند

 

  • سید محمد میرلوحی
  • ۰
  • ۱

طرح عید تا عید

   در این طرح با مولایمان -امام زمان علیه السلام- عهد می‌بندیم از امروز (جمعه) که سال‌روز میلاد ایشان و حضور در دنیا است، تا روز (جمعه‌ی) ظهورشان، کاری که موجبات ناراحتی و حزن حضرت (که موجب نارضایتی حضرت حق نیز می‌گردد) را فراهم می‌آورد، انجام ندهیم.

   بیاییم با شرکت در طرح «جمعه تا جمعه‌» و جهانی کردن آن، با ترک گناه، هم به نجات خود و جامعه‌ی جهانی کمک کنیم و هم با آماده‌سازی جهان، گامی در جهت نزدیک‌تر شدن ظهور آن حضرت برداریم. به جای آن‌که باری باشیم بر دوش حضرت، یار و یاور باشیم و دوشادوش ایشان جهاد کنیم. به جای آن‌که خاری در چشم مولایمان شویم، نور چشم و مایه‌ی چشم‌روشنی ایشان باشیم. إن شاء الله تعالی.

فرخ آن روز که از کعبه ندا برخیزد                 در دهان همه از می، قدحی برریزد

  • سید محمد میرلوحی
  • ۰
  • ۳

تیریپ مدیریتی

   شیک و پیک کرده بود. با کت و شلوار ست و کیف تمام چرم (که فقط قیمت دسته‌ی آن از کلّ لباس‌هایم بیش‌تر بود)، خرامان خرامان در حال تشرّف به کلاس درس بود. دیگر به آن جایم رسیده بود (این عبارت تصویری است)! حرصم درآمد! از اعماق وجودم فریاد برآوردم: پسره ی گستاخ! می‌دانی ساعت چند است؟! یک ساعت از وقت غیرمفید کلاستان گذشته است!

   با آرامش کامل برگشت، سر تا پایم را ورانداز کرد و در حالی که لبخندی متمسخرانه (از آن لبخندهایی که رییس جمهورها هم زیاد می‌زنند و طرف مقابل را دچار جنون می‌کند!) بر لب داشت، با پاسخی دندان‌شکن، چنان استدلالی کرد که تا کنون این‌قدر قانع نشده بودم!

   گفت: من مدیریتی هستم!

  • سید محمد میرلوحی